سکوت،
این صدای سکوت کیست که بر امواج نمناک رویایم می بارد؟
این صدای سکوت کیست که تنهایی مرا می شکند؟
تو کجایی؟
تو کجایی امروز؟ دل من غمگین است
و اننظار، مثل انتظار
مثل مرگ مثل نیستی تمام وجودم را ذره ذره می خورد

من تحلیل می روم بی تو
من تحلیل می روم بی تو
و تو نیستی تا بهبودیم را ضامن شوی
و انتظار مثل انتظار مثل مرگ مثل نیستی تمام رویاهایم را نابود می کند
تو کجایی؟ تو کجایی امروز؟
بیا، بیا با من بمان تا فردا، تا همیشه و هر بار بگو دوستم داری تا بمانم
بهار را از یاد برده ام و تو را
بیا و هر بار بگو دوستم داری تا بدانم
من بهار را از یاد برده ام و تو را ....

نظرات 4 + ارسال نظر
اونیکه شما فکر میکنید سنش بهش نمیاد پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:04 ق.ظ

این دفعه اصلا انگار این شعر مال شما نبود. خیلی احساساتش خام و مال بچه های ۱۷-۱۸ ساله بود.
منتظر شعرهای قشنگ معلم کوچولوی حودمون هستم.

سلام
بعضی وقتها همین جوری بهتره چون آدم می تونه احساس کنه بچه شده و بعد هر چی دلش می خواهد بگه ما بدمن اینکه بدونیم خودمون رو سانسور میکنیم بهتره بعضی وقتها اجازه بدیم کودک دورنمون حرف بزنه

مرد تنها(نگاه) پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:16 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

این است حال من بی تو...
...................................
اما من این نوشته رو دوست دارم!

باز هم همون اولیه شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:21 ب.ظ

سلام
به نظر من شما راست می گید و باهاتون موافقم...
به امید دیدار

نیما پنج‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:15 ب.ظ http://nimayee.blogsky.com

بی تو،
بهار، پاییزترین مرداب است...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد