این روزها زندگی رنگ دیگری است آسمان نیز هم. آبی است لیک داغ داغ مثل خورشید ابر چشمانم را چنان اشباع می کند که باران نگاهم از قلبم جاری می شود. این روزها مرگ را نزدیک می بینم ( بی دلیل ) و درد را لمس میکنم. درد... درد.... درد... درد را دوست دارم معلم خوبی است... لیک سکوت بس دشوار است.

در تاریکی میان قبرها که راه می روم احساس می کنم کسی نگاه می کند رو می گردانم برقی در آسمان می زند و بعد نم نم باران.... باد می آید گویی کسی به بدرقه می آید... تو می ترسی و من لذت می برم من از تنهایی قبرستان لذت می برم و از نشانه های بودن .... نشانه های بودن او. در همین حوالی کسی هست که مرا می خواند .... کسی می آید... چه وقت؟؟؟ هیچکس جوابی ندارد خسته ام از انتظار همواره خسته ام

نظرات 4 + ارسال نظر
سیاوش دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:36 ق.ظ http://sogand-ke.blogsky.com

سلام بر شما دوست مهربان...وبلاگ زیبا و جالبی دارید...دکلمه زیبا و خواندنی و لذت بخشی را نوشته اید....و باید گفت مرحبا دل افرین دل...خوشحالم که با چنین وبلاگی با این همه شایستگی اشنا شدم...سبز باشی و بهاری...بدرود

محمد دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:43 ق.ظ http://roiaibaron.persianblog.com

من به عشق منتظر بودن همه صبرو قرارم رفت .. بهارم رفت عشقم مرد !!!!!!!!!!! انقدر از مرگ نگو خواهشا!!!

مرتضی دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.moonesan.com

مطلبی که نوشته بودی خوندم به سایت ما هم سری بزن هر چند که زیاد خوشت نمیاد(در سایت مجید)

مسعود سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:42 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

خسته نباشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد