نگاه کن…آنجا ....آن منم
که موهایم پریشان دست باد است
و آزادانه می خندم، سر مست از شادی بی هیچ ترس
بی هیچ بغضی که نفسم را تهدید کند
آن منم که میان باد و آب هیچ غمی را نمی بینم
و تمام انتظارم در لحظه آمدن تو آب می شود....
می بینی زندگی چقدر شیرین است...
می گویی بیدار شو... نمی خواهم
اینجا حتی باد هم موهایم را نوازش نمی کند
و شیرینی هر لبخند در شوری اشکهایم غرق می شود
می گویی ...صبر کن... صبر
دیگر تاب ماندم نیست
تای بودنم نیز هم....
چشمانم را می بندم
باز هم آب و باد ولبخند و تو
که از دور دست می آیی...
چه شیرین است دقایقی که در رویا غرق می شوم