کجاست؟
کجاست پنجره؟ کجاست باران؟
من از این دیوارها بی زارم
کجاست صاحب صدایی که در سکوت مرا به بودن می خواند؟
و در سیاهی چشمانم امید می کارد؟
کجاست دستان یاری بخش؟
من از این دغل بازان دورو بی زارم
کجاست پنجره ؟ کجاست باران؟
من به مهر باران محتاجم

صدای فریاد فریاد فریاد....
چیزی در سرم سوت می کشد ....
کسی گریه می کند ....
بمان بمان برای بودن هنوز دلیل هست....
صدای جیغ آمبولانس...
و خونی که جاری می شود....
کسی می نالد التماس می کند....
بمان بمان بمان.... خدایا.....

و من تنها تو را می بینم... همه جا تنها تویی.... لبخند می زنی.... تنها تویی ..... تو را می خوانم جواب می دهی.... جلوتر می آیم .... نزدیک می شوم.... باور نمی کنم.... این تویی؟ این تویی یا من دیوانه شده ام؟ آری ... تو ............. حرفهایم همه از یادم می رود تمام آنچه می خواستم برایت بگویم از یاد می رود همه تنهای ام همه غربتم از یاد می رود حضور تو.... حتی سخن گفتن از یادم می رود... تو لبخند می زنی....... برای رفتن دلیلی نیست .... تو اینجایی.... برای بودن هزاران دلیل هست....

صدای جیغ جیغ جیغ.....
کسی می نالد.....

.....و باز هم شروع زندگی تکراری من
در این وادی هیچ مهری جا ندارد

از خودم بدم می یاد
از تو هم همینطور

از اینهمه حساسیت از اینهمه نازک نارنجی بودن خودم بدم می یاد
از اینکه تو نمی تونی حساسیت من رو درک کنی بدم می یاد
از اینکه دارم عاشقت می شم بدم می یاد
این حس، از این تغییر بدم می یاد
از اینکه حرف نمی زنی بدم می یاد
از اینکه اینقدر لجبازی بدم می یاد
از اینکه اینهمه صادقی بدم می یاد
از اینکه نمی تونم کاری کنم بدم می یاد

از اینکه به لجبازیهات عادت کردم بدم می یاد
از اینکه بخاطر سکوتت تحسینت می کنم بدم می یاد
از اینکه همیشه تو درست می گی بدم می یاد
از اینکه عاشق صادقتتم بدم می یاد

کسی در راه است
 و صدای گامهایی که شب را می لرزاند
 و ستاره هایی که می میرند

من از آنسوی درختان بید می آیم
مرا به یاسی مهمان کن
طنین گامهای تو پژواک لحظه های تنهایی من است
مرا به فریاد خود مهمان کن
سکوت تو زوال دقایق رویایی من است
مرا به نسیمی
مرا به ترنم بهار مهمان کن