مزار من آنجاست
کنار آن برگ سبز
آن هنگام که صدایت خواب جوانه را آشفت
سرخی یاسهای سپید را دیدی ؟
درد بی انتهای آفتاب و تمامیت ویران شدنش را میان خلوت ابرها دیدی ؟
دستانت قلب کوچک قاصدک را آزرد و
نگاهت حریم بکر آبها را لرزاند
آن هنگام که صدایت خواب جوانه را آشفت
خود ندیدی چگونه ویران شدم
مزار من آنجاست کنار آن برگ سبز
میان خونین دستانت