تمام حرفهایت سکوت را فریاد می کرد
تو خموش آخرین کلام بودی
و من شیفته اولین نگاه
تو خسته بیراه راه بودی
و من مست طعم شیرین تنت
تو بیدار آخرین ستاره
و من محو پروانه چشمانت
تو چشم به راه بهار
و من زاده گرمای دستانت
دلم در سکوتی پر آشوب می مرد ....
مهربان باش
با کودکی ام مهربان باش
تا در میان آبشارهای زندگی
طعم شیرین عشق را احساس کنی
مهربان باش
با حس ساده دلتنگی ام مهربان باش
تا در میان درختان بلند دوستی
رنگ سبز محبت را تنفس کنی
کسی در راه است
و صدای گامهایی که شب را می لرزاند
و ستاره هایی که می میرند
من از آنسوی درختان بید می آیم
مرا به یاسی مهمان کن
طنین گامهای تو پژواک لحظه های تنهایی من است
مرا به فریاد خود مهمان کن
سکوت تو زوال دقایق رویایی من است
مرا به نسیمی
مرا به ترنم بهار مهمان کن