خیلی بده که آدم درگیر توالی تکرار زندگی بشه می خوام از این توالی خارج بشم می خوام عادتهام رو عوض کنم. کار خوبی است اما نی ذاره هی می گه بی خیال شو برو توی همون زندگی مکرر هی می گم نمی خوام می گم دلم می خواد تجربه کنم میگه بی خیال شو تو کم می یاری.... اما دلم می خواد پیش برم تجربه کنم کشف کنم فتح کنم اما باز هم می گه بی خیال شو ...... فکر می کنم با یکی مشورت می کنم اما بی خیالی ؟؟؟ نه نمی تونم.
یکی نیست بگه آخه دختر چه مرگته؟ مغزت تعطیل شده؟ بالا خونه رو دادی اجاره؟ اما باز هم می گم خسته شدم از توالی تکرار زندگی خسته شدم
تو این روزای بی کسی اگه به دادم نرسی یه روز می یای که دیر شده نمونده از من نفسی