It HURTS a lot. It HURTS like hell sometimes I think I can't take it anymore but days come and go and I bare it everyday. It's just like a chronic wound very old that I'm not even sure if I want to heal, maybe I'm just use it to the pain to the sadness to depression, maybe I just lost the ability to be happy. At the end of the day it just HURTS like nothing else, nothing like a physical pain. When you're hurt physically but have a strong spirit you can encounter all the problems but a wound in your soul leaves you paralyzed, unable to move to change to fix the problem but it still HURTS.
I wish somebody come to me and rescue me, just like my other thoughts it's another wishful thought. I waited for my saviour for so many years that now I'm just drowned and lost the ability of rescuing myself. It still HURTS
こころがいたい,あいがほしい
مطلب زیر در روزنامه کیهان مورخ ۱۳۸۸/۰۶/۲۲ به چاپ رسیده است :)
به قول انگلیسی ها This is the irony of situation . شاید آقای شریعتمداری نفهمیده چه مطلبی را چاپ کرده
محمدحسین جعفریان در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری شعری را خواند که رهبر معظم انقلاب فرمودند: بدهید این شعر را خوش نویسی کنند و بدهید به بنیاد جانبازان و ایثارگران، آن جا آویزان کنند.
جعفریان که خود جانباز است، این شعر را به جانبازان تحت درمان در «کلینیک درد» بیمارستان خاتم الانبیاء تقدیم کرده است. شعر محمدحسین جعفریان که در قالب نو سروده شده است، «عاشقانه های یک کلمن!» نام دارد.دیگر نمی گویم، پیشتر نرو!
اینجا باتلاق است!اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم.
خدای من مهربانتر است. او به راحتی می بخشد و به راحتی لبخند می زند...
اشکهای مرا پاک می کند و آهسته می گوید "ان الله مع صابرین"...
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیب است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا بریت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است...
حالم بده ...خیلی بد....
همیشه مغروق شبه ای مبهم بودم...
واکنون گویی در میان مه ای از ابهام راه می روم...
-- همیشه همینطوره تا آخرین لحظه فکر می کنی اشتباه کردی. نگران نباش همه همینجوری می شن
گویی این سیاهی را پایانی نیست
من این تاریکی جاودان می ترسم
از ادامه راه می ترسم...
و تو تنها فریاد می کشی...
شاید تصور ختم تنهایی ام تصوری دور بیش نبوده است...
....من هنوز تنهایم.....
Come and hide me from this terrible reality