سکوت،
این صدای سکوت کیست که بر امواج نمناک رویایم می بارد؟
این صدای سکوت کیست که تنهایی مرا می شکند؟
تو کجایی؟
تو کجایی امروز؟ دل من غمگین است
و اننظار، مثل انتظار
مثل مرگ مثل نیستی تمام وجودم را ذره ذره می خورد
من تحلیل می روم بی تو
من تحلیل می روم بی تو
و تو نیستی تا بهبودیم را ضامن شوی
و انتظار مثل انتظار مثل مرگ مثل نیستی تمام رویاهایم را نابود می کند
تو کجایی؟ تو کجایی امروز؟
بیا، بیا با من بمان تا فردا، تا همیشه و هر بار بگو دوستم داری تا بمانم
بهار را از یاد برده ام و تو را
بیا و هر بار بگو دوستم داری تا بدانم
من بهار را از یاد برده ام و تو را ....
این دفعه اصلا انگار این شعر مال شما نبود. خیلی احساساتش خام و مال بچه های ۱۷-۱۸ ساله بود.
منتظر شعرهای قشنگ معلم کوچولوی حودمون هستم.
سلام
بعضی وقتها همین جوری بهتره چون آدم می تونه احساس کنه بچه شده و بعد هر چی دلش می خواهد بگه ما بدمن اینکه بدونیم خودمون رو سانسور میکنیم بهتره بعضی وقتها اجازه بدیم کودک دورنمون حرف بزنه
این است حال من بی تو...
...................................
اما من این نوشته رو دوست دارم!
سلام
به نظر من شما راست می گید و باهاتون موافقم...
به امید دیدار
بی تو،
بهار، پاییزترین مرداب است...