صدایم مکن , صدایم مکن
مرا اینجا جایی نیست
آن هنگام که چشمانت خندید حرفهایم مردند
و سکوتم دیوار بلند آرزو را ویران کرد
آن هنگام که نگاهت بارید
چشمهایم را سوزاند تا جلوه زیباییهایت
آخرین یادگارم باشد
صدایم مکن , مرا اینجا کاری نیست
من در انتهای خالی ترین شوره زارها مرده ام
سلام .
بقول خسرو : در سرزمین ما پرندگان همه خیسند ، در سرزمینی که عشق کاغذیست ، انتظار معجزه را بعید میدانم .
تنهای عاشق
اعجاز در دستان ما است نه در اسمان خاکستری شهرهای الوده
مرسی که به من سر زدی