دل من مهربان است
شاید تو ندانی.....

من احساس خواب آلوده عشق را بر  دار می کنم

که اینجا سکوت هم تاریک است

و صدا هم خاموش

و خانه سرشار از حس تهی بودن

بخواب

اینجا کسی نیست تا حضورت را جشن گیرد

و آمدنت را سجده کند

اینجا فرمانروایی آنهایی است که عشق را لاف می زنند

و محبت را تزویر می کنند

و صدای قهقهه دروغینشان بکارت صدق را می لرزاند

بخواب

اینجا برای تو جایی نیست.....

مرا به سلاخی رها می کنی

می خندی و می روی

و من خموده و زخمی می مانم و درد می کشم

لاکن خوب می دانم آنسوی آسمانها نوری است

 و آنسوی پنجره آفتاب

 

نماز رود را تا کجا دنبال باید کرد؟

زجه باد را تا کجا باید شنید

ابر را تا کجا باید برد تا تو نیرنگ را رها کنی؟

 

میهمان آب نیلی است و میهمان آفتاب سرخ

مهمان نیرنگ که شوی تنها سیاهی است و تاریکی

آینه چشمان من است

نگاه کن جز سیاهی چه می بینی؟

چهره ات سیاه سیاه.....

مهمان که شدی؟؟؟؟؟

سلام
خوبین؟
من خسته شدم از خودم از اینکه اینهمه تکراری هستم از اینکه فکر می کنم باید کاری کنم از اینکه همیشه عجله دارم از اینکه همیشه به خاطر اضطراب شدید دست چپم درد می کنه. از خودم خسته شدم. دلم می خواد به خودم اجازه بدم برم بیرون بگردم برم سینما برم کافی شاپ اصلا برم ولگردی به خودم اجازه بدم کلی لوازم آرایش بخرم کلی آرایش کنم برم بیرون ( هر چند اصلا بلد نیستم ) دلم می خواهد با دوستام برم بیرون ( اما اگر من هم بخوام اونها خودشون کلی درگیری دارن ) نمی دونم انگار خودم از هم قانونی سخت گیر تر هستم.

بانوی موسیقی و گل
شاپری رنگین کمون
به قامت خیال من
ململ مهتاب بپوشون