عشق را که تنیدم
پیله ام را باران برد
خانه کوچک ابریشمیم را باران شست
عشق را که تنیدم چشمهایت را بستی
چه کسی می داند دل من غمگین است ؟
چه کسی می داند درد من سنگین است ؟
چه کسی می داند چشمهایم بارانی است؟
چه کسی می داند دستهایم قربانی است ؟
عشق را که تنیدم آسمان ابری بود
دل همچون سنگت سالها زخمی بود
ای دل چی بگم که هرچی میکشم
از دست تو و کارات می کشم
زندگی با تمام لحظه هایش ،لحظه های شادی و غم ، امید و ترس ، فقط فرصتی برای آموختن عشق است ، آموختن عشق آنگونه که میتواند باشد ، همانگونه که بوده و همانگونه که هست . . .
سلام ثمین جان . چرا نیستی ؟ دلمون واسه نوشته هات تنگ شده بود . اگر وقت کردی به این بلاگ یه سر بزن www.newdashakol.blogsky.com .
تنهای عاشق
...در این نیمه شب
دیدار با این نوشته
مرا حالی غریب می دهد
عالی بود
موفق باشی
ثمین جان، من اومدم باز!
شرمنده گرفتار درسا بودم.
چقدر از آهنگ این شعرت لذت بردم...«عشق را که تنیدم...»
محشر بود.