بانو (۲)

یکشب باران خواهد بارید

باران که ببارد دستانم می لرزد


من به آخرین نگاهت می اندیشم

که صادقانه ترین سلامم را در دلم خاموش کرد

من به آخرین نگاهت می اندیشم

که کلامت را از من دزدید

من به آخرین نگاهت می اندیشم

که بی تابانه راه گریز می جست


باران که ببارد آخرین نگاهت را سوگند خواهم خورد

و به عطر یاس قسم

دستانم که بلرزد تو را از دیده خواهم شست

یکشب باران خواهد بارید


بانو (۱)

بانوی قصرهای طلایی

تاج سیاه بر سر نهاد

و به انتظار پادشاهش تا انتهای دنیا گریست

بانوی قصرهای طلایی تاج سیاه بر سر نهاد

و به انتظار آخرین کلام پادشاهش تا انتهای دنیا شنید

تو شاهی ، پادشاهی

چونان که نامت فریاد می کند

و من تا انتهای این واژگونه دریا

آنجا که افتاب بر بلندای دلم غروب کند به انتظارت خواهم ماند



مزار من آنجاست

کنار آن برگ سبز

آن هنگام که صدایت خواب جوانه را آشفت

سرخی یاسهای سپید را دیدی ؟

درد بی انتهای آفتاب و تمامیت ویران شدنش را میان خلوت ابرها دیدی ؟

دستانت قلب کوچک قاصدک را آزرد و

نگاهت حریم بکر آبها را لرزاند

آن هنگام که صدایت خواب جوانه را آشفت

خود ندیدی چگونه ویران شدم

مزار من آنجاست کنار آن برگ سبز

میان خونین دستانت

I feel I know you
I don't know how
I don't know why
I see you feel fo me
you cried with me
you would died for me
I know I need you
I want you to be free of all the pain
you hold inside
you can not hide
I know you try
to be who you couldn't be
you try to see inside of me
and now I'm leaving you
I don't want to go away from you
please try to understand
take my hand
be free all the pain

Anathema

چشمان من نگران نگاهی است

که تو را می جوید

دستان من نگران دستانی است

که تو را می خواند

و تو

وحشیانه آزادی

چشمانت میزبان هزاران لبخند و

کلامت یارای هزارن خسته

تو وحشیانه آزادی

و من زخمی نگاههای میهمانت

تو وحشیانه آزادی

و من خمیده دستان جویایت

دلم برای یاسهای خانه کودکیم

دلم برای مهربانی دستان مادرم می گیرد

و تو لبخند را مهمان اشکهای نریخته ام می کنی

دلم برای هزاران درد می گیرد

سوگند به سپیدی برف

نگاهت را میهمان همیشگی دستانم خواهم کرد