-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1382 01:14
شبهای بارانی بی ستاره اند باور کن نگاهم که خیس شود ستاره هایت می میرند
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1382 00:16
تمام شب گریستم چه آرام شکستم چه بی صدا سوختم و چه آسان فرو ریختم دل من میگیرد آه می کشد , می میرد تمام عمر تو را فریاد می کرد فریاد و تو، به پاییز می مانی بهار را برایت سوزاندم تا بیایی افسوس, ویرا نم کردی کنون ویرانه هایم برای تو آنها را ببر تا باور کنند که حضورت دورغی بیش نیست
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1382 00:11
صدایم مکن , صدایم مکن مرا اینجا جایی نیست آن هنگام که چشمانت خندید حرفهایم مردند و سکوتم دیوار بلند آرزو را ویران کرد آن هنگام که نگاهت بارید چشمهایم را سوزاند تا جلوه زیباییهایت آخرین یادگارم باشد صدایم مکن , مرا اینجا کاری نیست من در انتهای خالی ترین شوره زارها مرده ام
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1382 00:07
عشق انتظار بی پایان و درد بی نهایتی است که عقلانه بر می گزینیم و دیوانه وار ادامه می دهیم بی پایان و بی توقف
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 خردادماه سال 1382 21:31
دلم برای عشق می گیرد دلم برای پاکی می گیرد دلم برای بکارت اصیل چشمان شهلای دختران مشرق زمین می گیرد دلم برای خودم برای دختران ایرانی می گیرد تا کجا باید هجوم روسپیان را دید و دم نزد تا به کی باید سقوط پاکی را دید و لبخند زد تا کجا مردان رویاهایمان را در منجلاب هوسهای لحظه ای ببینیم و چشم بربندیم ؟ دلم برای مهربانی...
-
بانو (۲)
دوشنبه 5 خردادماه سال 1382 00:29
یکشب باران خواهد بارید باران که ببارد دستانم می لرزد من به آخرین نگاهت می اندیشم که صادقانه ترین سلامم را در دلم خاموش کرد من به آخرین نگاهت می اندیشم که کلامت را از من دزدید من به آخرین نگاهت می اندیشم که بی تابانه راه گریز می جست باران که ببارد آخرین نگاهت را سوگند خواهم خورد و به عطر یاس قسم دستانم که بلرزد تو را...
-
بانو (۱)
دوشنبه 5 خردادماه سال 1382 00:27
بانوی قصرهای طلایی تاج سیاه بر سر نهاد و به انتظار پادشاهش تا انتهای دنیا گریست بانوی قصرهای طلایی تاج سیاه بر سر نهاد و به انتظار آخرین کلام پادشاهش تا انتهای دنیا شنید تو شاهی ، پادشاهی چونان که نامت فریاد می کند و من تا انتهای این واژگونه دریا آنجا که افتاب بر بلندای دلم غروب کند به انتظارت خواهم ماند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 خردادماه سال 1382 19:20
مزار من آنجاست کنار آن برگ سبز آن هنگام که صدایت خواب جوانه را آشفت سرخی یاسهای سپید را دیدی ؟ درد بی انتهای آفتاب و تمامیت ویران شدنش را میان خلوت ابرها دیدی ؟ دستانت قلب کوچک قاصدک را آزرد و نگاهت حریم بکر آبها را لرزاند آن هنگام که صدایت خواب جوانه را آشفت خود ندیدی چگونه ویران شدم مزار من آنجاست کنار آن برگ سبز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 خردادماه سال 1382 12:25
I feel I know you I don't know how I don't know why I see you feel fo me you cried with me you would died for me I know I need you I want you to be free of all the pain you hold inside you can not hide I know you try to be who you couldn't be you try to see inside of me and now I'm leaving you I don't want to go away...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 خردادماه سال 1382 12:17
چشمان من نگران نگاهی است که تو را می جوید دستان من نگران دستانی است که تو را می خواند و تو وحشیانه آزادی چشمانت میزبان هزاران لبخند و کلامت یارای هزارن خسته تو وحشیانه آزادی و من زخمی نگاههای میهمانت تو وحشیانه آزادی و من خمیده دستان جویایت دلم برای یاسهای خانه کودکیم دلم برای مهربانی دستان مادرم می گیرد و تو لبخند را...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1382 01:28
در قفس ثانیه ها واژه ها می میرند سکوتت را فریاد کن فریاد
-
دلتنگی
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1382 01:48
دلم داشت می ترکید نمی دونم شاید داشتم به نگفتنها و شنیدها عادت می کردم سخت بود و سنگین مثل روح شب دلم برای ترنم بارانی چشمانم برای شبهای بی ستاره دستانم و برای جوانه های بی باغبان نگاهم سخت می گیرد نگاهی و دستی سلامی و سکوتی لبخندی و .... آه دلم برای تو سخت می گیرد سالها برای گفتن و شنیده نشدن می مردم و اکنون می گویم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 فروردینماه سال 1382 00:47
کسی که از آخرین پنجره آسمان را دید دلش چونان قناری باغ لرز ید کسی که آخرین سرود را در شب تنها دید چشمانش همچو آبی آب تر شد و عمری گذشت تا نگاهش به تاریکی شهر عادت کرد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 فروردینماه سال 1382 00:46
تو را دیدم تو نزدیک بودی و دور تو راز بودی و درد تو شور بودی و اشک تو عشق بودی و شک و چه آسان می مردم برای دیدنت برای بودنت برای ماندنت مرا یارای ماندن نیست, لیک توان رفتن نیست درد من ماندن نیست درد من تنهایی ست درد من رفتن نیست درد من بیتابی ست کاش نگاهت سخن می گفت .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 فروردینماه سال 1382 02:26
گندم عزیز است و دستان من خالی اینجا کسی نیست کسی نمی آید کسی نگاه نمی کند کسی سخن نمی گوید تمام شب باران بارید و چشمان کسی خیس نشد تمام شب باران بارید و نگاه کسی بر آسمان نرفت در بی نهایت مه تو را جستم و صدای هق هق باران که نبودنت را زار می زد یاریت را چند فروختی؟ دو سنبله گندم؟ آری گندم عزیز است و دستان تو هم خالی