من خواب دیده ام
تو را و تنهای خویش را
و صورتی که به من می خندید
"چقدر فرصت برای لمس بوی تابستان
چقدر فرصت برای لمس بوی بهار
چقدر فرصت تا آخرین نفس باقی است؟"

ما آدمها به هم محتاجیم اما همیشه این رو انکار می کنیم
دعوا می کنیم داد می زنیم اما اعتراف نمی کنیم که به هم احتیاج داریم
اگر ساده و صادق بودیم اینهمه ناراحتی و درگیری رو تحمل نمی کردیم

کسی نیست

کسی برای بودن نیست
کسی برای دوست داشتن
کسی برای ماندن

باید رفت
باید از این وادی ویران رفت

من از بودن خویش شرمسارم
بار می بندم

سلام

من تصمیم گرفتم همزمان با اینجا در بلاگ اسپات هم بنویسم چون آدرس این وبلاگم به علت داشتن کلمه Sweet توسط مخابرات برای بعضی از ISP ها بلاک می شه. من هم چون اینجا رو خیلی دوست دارم نمی تونم از اینجا دل بکنم به همین خاطر هم اینجا می نویسم هم در بلاگ اسپات. آدرس هم اینه:
http://rain-silence.blogspot.com
  اگر خواستین بهم سر بزنید خوشحال می شم.

صبر اجبار سختی است که طبیعت به من تحمیل می کند
صبر اجبار سختی که همواره بر من تحمیل شده
هیچ نمی توان گفت که صبر یعنی سکوت
هیچ نمی توان کرد که صبر یعنی سکون
صبر را با اشتیاق روزهای فریاد روزهای غوغا تحمل می کنم
لیکن پایانش کجاست؟....
چه کسی ستاره ای برایم سوغات می آورد؟
چه کسی نامم را در انتهای آبی آسمان حک خواهد کرد؟


در یک روز ۲ تا چیز رو از دست دادم ۲ تا چیز که خیلی برام مهم بود اما چه می شه کرد جز صبر؟